توهمات زندگی
لعنت به من... چه توقعی داشتم چشمانم بسته بود با تصوراتم قدم بر می داشتم . در ذهنم تو مالِ من بودی صدایت،حرف هایت،اخمت،شادیت تمام وجودت برای من بود . در ذهنم تو تنها،عاشقِ من بودی . در خیالم با تو به دوردست ها سفر کردم در خیالم بزرگ شدنمان را دیدم قد کشیدنمان خانم شدنمان مادر شدنمان . بچه هامان همبازیِ هم بودند . چه آینده ای رقم زده بودم هیچ کس جداییمان را باور نکرد . . دل نوشته برای مخاطب خاص :رفیق گفتم عادت کردم گفتم بدون تو ادامه میدم آره خودمُ بی تفاوت نشون دادم اما لامَصَب 9سال رفاقتُ چی کار کنم؟
نوشته شده در شنبه 91/4/3ساعت
11:2 صبح توسط فریماه نظرات ( ) |
Design By : Pichak |